چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغ این بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که ابر نمی گرید٬ به حال ما
همه از من گریزانند٬ تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی بجا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی٬ قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم ٬به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن ٬چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند٬ مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم ٬به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن ٬چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند٬ مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند٬ گمان کردم که همدردند
mersi